رازهای تکاندهنده از زندگی قربانیان ایرانی اسید پاشی
اگر به نظر کارشناسان نیروی انتظامی معتقد هستید که خشونت نقش اول جرایم است، لطفا این مطلب را بخوانید! آنچه روایت میشود ترسیمی است واقعی از داستان تلخ زنان و مردانی قربانی که سوزش قلب، درد هر شبشان است و رنجش همیشگی ناشی از ترسِ نگاه های اطرافیان زخم زندگیشان …
در ادامه حاصل ساعتها گفتوگو با زنان و مردان قربانی اسیدپاشی را می خوانید که برخی از آنها حاضر به رسانه ای شدن خود نیستند؛ به گزارش پارس ناز افرادی که تجربه های دردناک و کابوس های شبانه را پشت سر گذاشتند و همچنان برای رسیدن به چهره ای مطلوب بی وقفه می جنگند.
*روایت محسن مرتضوی – 3 سال پس از اسیدپاشی
سید محسن مرتضوی فردی است که اولین روز کاری سال 1391 را، با 4 لیتر اسید و 16 ضربه چاقو آغاز کرد و قربانی کینه اسیدی شد.
*من قربانی یک سوء تفاهم هستم
او یکی از قربانیان اسیدپاشی است که در 19 فرودین سال 1391 از سوی نظافتچی محل کارش “ف.خ” مورد اسیدپاشی و اصابت 16 ضربه چاقو قرار گرفت تا انتقام مزاحمت های تلفنی فرد دیگر از او گرفته شود.
محسن با یادآوری آن روزها می گوید: در بخش پشتیبانی اداره ای مشغول به کار بودم و در محل کارم مرد نظافتچی جوانی که از نظر شنوایی مشکل داشت و با لکنت زبان صحبت میکرد، حضور داشت وی همواره به خاطر شرایط خاصش مورد تمسخر دیگران قرار می گرفت و به همین خاطر کمی شکاک بود.
تا جایی که یکی از کارمندان تمام دوران نوروز را به مزاحمت تلفنی او پرداخت و این شوخی موجب شده بود تا وی با ناراحتی تمام و با حس انتقام بعد از تعطیلات به محل کار خود بیاید و از دیگران بپرسد که چه کسی برای من مزاحمت ایجاد کرده است؟ و شخص مزاحم به شوخی بگوید: “محسن بوده است. ببین دائما هم به تو امر و نهی می کند، حالا هم با تمسخر تعطیلات تو را خراب کرده است.” “ف.خ” هم بیش از پیش مصمم می شود …
نخستین روز کاریم در سال 91 روز نوزدهم فروردینماه بود که مطابق معمول سالهای گذشته به اداره رفتم و پس از سلامدادن به «ف.خ»، از او پاسخی دریافت نکردم و با این استدلال که شاید به خاطر مشکل شنواییش باشد توجهی نکردم اما در حالی که مشغول تعویض لباسهایم بودم، ناگهان «ف.خ» از پشت سر صدایم کرد و پس از گفتن این جمله که «تو نوروز مرا خراب کردی» مایعی که در قابلمه بود را روی صورتم ریخت.
ابتدا گمان کردم شوخی می کند و به او گفتم: این چه کاری بود که کردی؟ دیگر لباسی برای پوشیدن در محل کار ندارم ،الان رئیس می آید اما چند ثانیه بعد تمام صورتم شروع به سوزش کرد که فکر کردم شاید آب جوش است.
پس از گذشت چند ثانیه «ف.خ» با چاقویی که به همراه داشت به سمت من حملهور شد و من روی زمین در اسیدها غلط می خوردم، تنها راه محافظت وجود صندلی ای بود با چرخاندن آن مانع از فرو رفتن عمیق چاقو در جسم خود می شدم.
در این حین از او پرسیدم برای چه این کار را انجام می دهی؟ که مدعی شد تو با مزاحمتهای تلفنی نوروز مرا خراب کردی! هر چه می گفتم کار من نبوده می گقت تو را می کشم، تو این کار را کردی.
مسئول باغبانان که از پنجره شاهد درگیری ما بود به میان آمد و قصد وساطت داشت که «ف.خ» باقیمانده اسید را روی او ریخت و با چاقو تهدید به مرگش کرد.پس از آن در حالت نیمه بیهوش به بیمارستان میلاد منتقل شدم و بعد از آن دیگر چیزی به یاد ندارم و به مدت 4 ماه در کما بودم.
بعد از اینکه به هوش آمدم فهمیدم فردای روز حادثه که «ف.خ» قصد فرار از مرز مریوان را داشته به دلیل خروج غیرمجاز دستگیر شده و پس از رویت دستانش که با اسید دچار سوختگی شده بود مأموران مرزبانی به وی مشکوک شدند و وقتی با خانواده او تماس می گیرند، خواهر وی جرمش را فاش کرده و او به بزه خود در مقابل مقامات قضایی اعتراف می کند.
همچنین در تحقیقاتی که پس از دستگیری متوجه آن شدیم فهمیدیم که وی با تعدادی از همشهریان و خانواده خود نیز درگیری داشته و من بعد از گذر 3 سال تازه برادرش را در دادگاه دیدم و تا قبل از آن فکر می کردم خانواده ای ندارد.
وی با اشاره به اینکه هزینه های زیادی را تاکنون متحمل شده است، می گوید: من 80 بار مورد عمل جراحی قرار گرفتم که 10 مورد آن عمل پلک بود. چشم راستم کاملاً تخلیه شده و گوش راست و پوست سرم به طور کامل از بین رفته است و بینی ام نیز کاملاً دچار آسیب شدیدی شده و قابل ترمیم نیست
برای تأمین هزینه های عمل جراحی خانه و ماشین خود را فروخته و نزدیک 300 میلیون تومان هزینه کردم و مابقی هزینه را فقط یک بنیاد خیریه تقبل کرده است با این شرط که در بیمارستان دولتی انجام شود و این در حالیست که هنوز 30 عمل دیگر مانده که همگی در بیهوشی کامل است و طی چندین ساعت طول می کشد.
مرتضوی با تأکید بر وضع قانون بازدارنده، در خصوص نتیجه پرونده و وضعیت مجرم می گوید: “ف.خ” اکنون در زندان رجاییشهر است و باید دیه ای معادل با 6 انسان کامل بپردازد. قصاص گوش راست اش تأیید شده و منتظرم تا قصاص چشم راست او نیز تأیید شود.
*پدری که همچنان برای لقمه نانی می دود
محسن مرتضوی با داشتن همسر و یک دختر 12 ساله حدود یک سالی است که به موسسه ای متعلق به معلولان می رود. این موسسه کارهای هنری آموزش می دهد، دانشگاه دارد و وی نیز دوره های حسابداری و کامپیوتر را در آن جا به اتمام رسانده است و اکنون با گذراندن دوران آموزش معرق کاری همچنان هیچ منبع درآمدی ندارد و بدون اشتغال با وجود هزینه های گزاف درمانی و با شرایط ویژه ظاهری در جامعه کم حضور می یابد.
روایت معصومه عطایی – 8 سال پس از اسیدپاشی
معصومه عطايي در شهريورماه سال 1389 که مصادف با روز 23 رمضان بود از سوي پدرشوهر سابقش مورد اسيدپاشي قرار گرفت. وي به دليل کتک زدن هاي مکرر شوهرش و همچنین راه پیدا کردن زنی دیگر به زندگیش در آذر ۸۷ از او طلاق گرفت و پس از آن به همراه پسر کوچکش “آرین” در منزل پدرش در شهررضا اصفهان سکونت داشت
معصومه طي این مدت که از همسرش جدا شده بود، اجازه داد که همسر سابق و “حسین” پدر همسرش به ديدن پسرش بيايند. پدرشوهر سابق معصومه نیز گاهي اوقات به منزل پدر معصومه می آمد و آرین را با خود به پارک و گردش مي برد.
روز حادثه باز این اتفاق افتاد و پدرشوهر سابق معصومه برای بردن آرین به پارک مراجعه کرد. معصومه نيز از آن جا که نگران فرزندش بود با آن ها همراه شد. در پارک «حسين» دوباره از معصومه تقاضا کرد که به زندگي سابقش برگردد
اما او در برابر اصرارهاي پدرشوهرسابقش ایستاد و از زندگی دوباره صرف نظر کرد. پس از گردش و تفريح حسين، عروس سابق و نوه اش را سوار خودرواش کرد تا آن ها را به منزل پدرمعصومه برساند.
از آن جا که حسين همواره براي نوه اش “آرين” کادو مي خريد، اين بار نيز وقتي آرين به منزل رفت، از معصومه خواست تا صبر کند کادويي را که براي او و نوه اش تهيه کرده، به او بدهد. او براي اين که به قول خود معصومه را غافلگير کند به او گفت چشمانش را ببندد و معصومه وقتي چشمانش را بست، حسين ظرف محتوي اسيد را از صندوق عقب خودرو برداشت و به صورت او ريخت.
فريادهاي دلخراش معصومه اهالي محله را به کوچه کشاند. پدر و مادر معصومه هم نگران بيرون آمدند و دیدند صدای جیغ متعلق به دخترشان معصومه است. معصومه به بيمارستان منتقل شد و پس از اين که به هوش آمد، گفت که پدرشوهرش اين بلا را بر سرش آورده است. پدرشوهر اسيدپاش دستگير و بازداشت شد.
معصومه با مرور آن شب رعب انگیز این چنین می گوید: نزدیک خانه پدری من مسجدی قرار داشت و آن شب به علت مراسم احیا اهالی محل در کوچه بودند، زمانی که پدرشوهر من ظرف اسید را ریخت، پا به فرار گذاشت و من فریادزنان می گفتم “سوختم، سوختم”.
مادر معصومه با آهی بلند می گوید: میزان اسید پاشیده شده به حدی بود رنگ در حیاط رفته و موزاییک های حیاط سوراخ شده بود. معصومه فقط جیغ می زد و پدرش دستانش را محکم گرفته بود و من صورتش را با آب می شستم و لباسهایی كه به اسید آغشته بود را از تنش درآوردیم.
ما در آن زمان شهرستان بودیم و با اصفهان 80 كیلومتر فاصله داشتیم. هنگامی كه به بیمارستان رفتیم شستشوی سادهای روی صورتش انجام دادند و پلكهایش به هم چسبیده بود و زمانی که بیمارستانی در اصفهان رسیدیم دو ساعت طول كشید و در این دو ساعت اسید به تمام بافت چشم آسیب رسانده بود.
*کمک های مردمی مرا نجات داد
معصومه درباره ده درصد بینایی اولیه چشمانش می گوید: من هر روز برای درمان به یكی از معروفترین چشمپزشكهای اصفهان مراجعه میكردم كه ایشان تنها به من یک قطره داد اما این قطره هیچ تاثیری در بینایی ام نداشت. تا این كه خبرنگاران از این موضوع خبردار شدند و با كمك مالی كه جمع شد توانستم اقدامات درمانی را در تهران ادامه دهیم که متأسفانه دیر شده بود.
من تاکنون 30 بار عمل شده ام و از قسمت های مختلف بدنم از جمله سقف دهان، پوست داخل لپ، بازو، پهلو و … برای پیوند و ترمیم پوستم استفاده شده و تمام هزینه های عمل جراحی توسط کمک های مردمی تأمین شده است. اگر کمک هموطنانم نبود من حتی مراحل اولیه درمان را نمی توانستم انجام دهم.
*قول هایی که هیچ وقت عملی نشد
قربانیان اسیدپاشی خود را در جامعه رها شده می دانند و علاوه بر مشکلات درمانی و هزینه های سنگین دارویی با مشکلات دیگری اعم از بیمه درمانی، مستمری از کار افتادگی، مسکن و …. مواجه هستند.
عطایی از روند درمانی خود ناراضی است و می گوید: در بیمارستان های دولتی و دانشگاهی مرا به اسم یک استاد معروف به اتاق عمل می بردند اما چون موش آزمایشگاهی به دست دانشجویان پزشکی می افتادم و زمانی که نتیجه عمل خراب می شد، پزشک می گفت خوب می شود نگران نباش! در صورتی که من برای هر عمل ساعت ها بیهوشی می گرفتم.
حتی در برنامه ماه عسل آقای احسان علیخانی وعده دادند که به قول هایی که به مهمانانمان داده اند، رسیدگی می کنیم. اما گویا زیر قولشان زده اند و من اکنون پس از 5 سال که حکم نهایی قصاص صادر شده است، به خاطر حضانت فرزندم از آن گذشتم و پس از 8 سال بدون کوچکترین حمایتی با دو چشم نابینا با ارائه هنر سفال گیری، صنایع دستی و … به مراکز خیریه و خرید آن توسط خیرین گذران عمر می کنم که با وجود فرزند و هزینه های تحصیل او بسیار مشکل است.
*روایت زیور پروین – 4 سال پس از اسیدپاشی
4 سال پیش، درست 4 سال پیش در 18 تیر سال 1390 حادثه ای گریبان مادر و دختری را در شهرستان ایلام روستا سرابله گرفت. زنی که به همراه دختر 18 سالهاش در سال 1390 توسط برادر همسر و جاری اش، مورد حمله اسیدپاشی قرار گرفت.
یثری دختر 18 ساله زیور، تنها 18 روز پس از حادثهاسیدپاشی جان خود را از دست داد؛ در حالی که زیور تا 7 ماه از فوت دختر خود بی خبر بود.به آپارتمان کوچکی در طبقه دوم یکی از مناطق جنوب غربی تهران میرویم؛ خانه ای که دو اتاق کوچک دارد و زیور با پدر و مادر سالخورده اش و دو پسر خود در آن جا زندگی می کند.
*نمی خواستم با مرد دیگری ازدواج کنم
زیور سربندی تا پیشانی اش کشیده و روی آن روسری محکمی را بسته و عینک آفتابی روی چشمانش گذاشته است؛ تا شاید در وهله اول از چشم تخلیه شده اش جا نخوریم.
مادر زیور با غمی آشکار در چهره اش با بغضی به میان می آید و می گوید: این حادثه، زندگی تمام اعضای خانواده را خراب کرده است از فرزندان زیور گرفته تا من و پدر پیرش، برادر و خواهر هایش هم که هر کدام دچار بیماری قلبی و اعصاب و روان شده اند.
زیور از شب حادثه چنین میگوید: «بعد از آن که همسرم فوت کرد به اصرار خانوادهاش به منزل برادرشوهر کوچکم آمدم تا در یکی از اتاق های خانه او زندگی کنیم. آن ها بر این عقیده بودند که بعد از مرگ شوهرم نباید تنها بمانم. حتی تهدیدم میکردند که یا فرزندانم را از من میگیرند یا مجبورم که به عقد برادر شوهر بزرگ متأهل درآیم.
به همین خاطر تمام سختی نقل مکان را به دوش کشیدم. برادر شوهر بزرگم هم مدام به ما سر میزد و باز از من خواستگاری می کرد و من هر بار به او جواب منفی می دادم چرا که از شوهرم راضی بودم و بعد از مرگ او تصمیم گرفته بودم مردی دیگری را به زندگیم وارد نکنم.
دخترم وقتی در 18 سالگی نامزد کرد. دامادم از ما خواست اسبابهایمان را برداریم، به خانهای جدید برویم و با هم زندگی کنیم. خانواده شوهرم نیز راضی به این کار شدند. همه وسایل را جمع کردیم تا صبح زود اسبابکشی کنیم.» اما نمیدانستیم که برادر شوهرم و همسرش آن شب نقشه دیگری برایمان دارند.
زیور میگوید: آن شب با خستگی تمام با دخترم یثری به رختخواب رفتیم و یثری مدام به من میگفت که رفتار عمو و زن عمویش خیلی مشکوک است. میگفت دائما سرک می کشند تا ببینند خوابیم یا نه. حرفهایش را جدی نگرفتم و گفتم بگیر بخواب مادر و یثری تا نزدیک 1 شب با نامزدش تلفنی در حال صحبت بود و بعد از آن خوابید تا اینکه حوالی چهار صبح با صدای جیغ یثری از خواب بیدار شدم و سوزش شدیدی را احساس کردم. “
برادر شوهر زیور با همدستی برادر و همسرش سطلی از اسید را بر سرتاپای زیور و مقدار کمتری از آن را یثرای 18 ساله پاشیده بودند. زیور می گوید: من که چیزی نمیدیدم اما یثری می گفت که عمو و زن عمویش را دیده که با سطلی از اسید بالای سرمان ایستاده اند و او را از ناحیه گردن، قفسه سینه، قلب و قسمتی از صورت سوزاندند چرا که او همیشه از من در برابر آنان دفاع می کرد.” و یثری نوعروس با توجه به اینکه پزشکان احتمال زنده ماندنش را از زیور بیشر می دانستند 18 روز پس از حادثه درگذشت.
زیور تا هفت ماه از مرگ دخترش بیخبر بود و هر بار خانواده و پزشکان حضور دخترش در بخش سیسییو به او وعده می دادند. به گفته زیور یثری اگر زنده می ماند طاقت این شرایط مرا نداشت و حتما دست به خودکشی می زد و آن چنان اشک از چشم تخلیه شده اش جاری شد که یارای ادامه صحبت درباره دختری که برای جشن عروسیش آماده می شد را نداشت.
زیور پس از این حادثه یکی از چشمانش به صورت کامل تخلیه شده و دیگر چشمش نیز بیناییاش را از دست داده است. دستها، پاها، سر و سینههای او آسیب شدیدی دیده اند.
*مادری که فرزندانش را به مهربانی دعوت می کند
زیور از ته دل ناله می زند و از روزها و شب های خود را در بیمارستان با درد و رنج تعریف می کند. از این که نزدیک به 100 بار تاکنون عمل جراحی انجام داده است و در چند بیمارستان پرونده های قطوری دارد که پرسنل آن ها را با ولیچر جابجا می کنند.
وی می گوید: الان وضع صورتم بهتر شده است. در ابتدا لبم به چانه ام و چانه ام به گردنم چسبیده بود و بینی ام کامل از بین رفته بود تا جایی که پزشکان گوشت بینی ام را از پایم برداشتند.همه هزینه جراحیها توسط خانواده ام تأمین شده است و تاکنون از هیچ کمک یا حمایت اجتماعیای برخوردار نبوده ام.
او امیدوار است تا چشم راستش دوباره بیناییاش را به دست بیاورد تا حداقل بتواند امور شخصی خودش را انجام دهد. وقتی از احساس پسرانش در خصوص این حادثه می پرسم می گوید: پسر بزرگم 2 سال پیش خودکشی کرد و در شرایط روحی بدی به سر می برد و از این که این بلا به سر من آمده است، می رنجد. پسر کوچکم هم روحیه خوبی ندارد اما من همیشه از آن ها می خواهم که گذشته را به خدا بسپارند و به فکر درس خواندن باشند.
برادرشوهر کوچک زیور به اتهام قتل و اسیدپاشی در زندان ایلام به سر میبرد و برادرشوهر بزرگ تر و همسر برادر کوچک نیز بعد از مدتی زندان اکنون با قید وثیقه آزاد شده اند.
*روزی هزار بار می میرم
مادر زیور با لهجه غلیظ از روزهای سخت پرستاری از زیور می گوید: اوایل جابجایی و پانسمان زیور برایم سخت بود چرا که پوست بر بدنش نداشت و من مجبور بودم که احساس مادرانه را زیر پا بگذارم و کارهای دخترم را انجام دهم و در دل غصه او را بخورم.
زیور می گوید: جدا از مشکلات و هزینه های درمانی من، هزینه زندگی و دو فرزند محصلم، خانواده ام را از پای درآورده است چرا که مجبور شده اند خانه خود را بفروشند و با این سن و سال اجاره نشین شوند ما اکنون مقروض هستیم و تاکنون کسی دست یاری به سویمان دراز نکرده است. کاش آن شب می مردم چون اکنون روزی هزار بار میمیرم.
صنایع دست ساز زیور
*جنایتی بالاتر از اسیدپاشی نیست
عبدالصمد خرمشاهی، یکی از وکلای جنجالی ایران است او تاکنون پرونده های حساس افرادی چون شهلا جاهد، کبری رحمان پور، ریحانه جباری و اسیدپاشی مربوط به معصومه عطایی را در دست داشته باشد.
وی در خصوص اسیدپاشی این چنین می گوید: سال ها پیش که هنوز قبح این جرم از بین نرفته بود، من طی مصاحبه هایی که انجام دادم و مقالاتی که نوشتم، به مسئولین هشدار دادم که پیگیر روند رو به رشد این بزه باشند. متأسفانه جرم اسید پاشی به آسانی با خرید یک لیتر اسید انجام می شود و این زنگ خطر بزرگی برای جامعه می باشد.
قربانیان اسیدپاشی روزگار خوبی ندارند. من بارها اعلام کردم “جنایتی بالاتر از اسید پاشی نیست” اگر یک قتلی صورت می گیرد، مقتول برای همیشه می میرد اما قربانیان اسیدپاشی درگیر رنج و آلام این بزه تا آخر عمر خود هستند.
حمایتی هم وجود ندارد جز چند مورد اسیدپاشی در اصفهان، مابقی قربانیان حمایت نشده در جامعه رها می شوند و با مشکلات زیادی روبرو هستند چرا که عملکرد اسید در گوشت و پوست نیازمند عمل های بسیار است و دیگر آن که با توجه به تغییراتی که در چهره این افراد ایجاد می شود کمتر در جامعه حاضر شده که این مورد، نیاز به مشاوره دارد و قربانیان دائماً برای تأمین هزینه، نیازمند کمک هستند.
خرمشاهی با بیان اینکه که مجازات زندان برای مجرمیناسیدپاش عدالت کیفری نیست، می گوید: به لحاظ مشکلاتی که در قصاص مجرمین وجود داشت، ماده 272 قانون مجازات سابق شرایط متعددی را برای اجرای قصاص عضو قائل شده بود اما به علت عدم تساوی در مجازات ، قصاصی صورت نمی گرفت و مجازات مجرم به زندان ختم می شد اما به اعتقاد من مجازات زندان عدالت کیفری نیست. باید در کنار حبس، قانونِ بازدارنده تأثیرگذار خاصی وضع شود.
از منظر جرم شناسی اقدامات پیشگیری از اعمال مجازات بهتر است. من بر این اعتقادم در کنار اقدامات تربیتی و پیشگیرانه که زمینه بروز جرم را کاهش می دهد بایستی قانونی وضع شود که این خلا را پر کند. وقتی قصاص عضو دشوار است، باید قانونی باشد که نوع مجازات را تشدید کند و صرفاً مجازات حبس نباشد.
بنابراین در رابطه با این قضیه در حال حاضر قضات ناگزیرند در مواردی که قصاص امکان پذیر نیست، ماده 614 را اعمال کند که عبارت است از: هرکس عمداً به دیگری جرح یا ضربی وارد آورد که موجب نقصان یا شکستن یا از کار افتادن عضوی از اعضا یا منتهی به مرض دایمی یا فقدان یا نقص یکی از حواس یا منافع یا زوال عقل مجنی علیه گردد در مواردی که قصاص امکان نداشته باشد چنانچه اقدام وی موجب اخلال در نظم و صیانت و امنیت جامعه یا بیم تجری مرتکب یا دیگران گردد به دو تا پنج سال حبس محکومخواهد شد و در صورت درخواست مجنی علیه مرتکب به پرداخت دیه نیز محکوم میشود.
پس بهتر است تا تعیین تکلیف قطعی و قانونی با فرهنگ سازی و آموزش، از بین بردن زمینه های بروز جرایم و حمایت از قربانیان این جرم را کاهش دهیم.با سوختن صورت محسن و معصومه و زیور و یثری و آمنه و داود و سمیه و رعنا و … داغی به دل جامعه گذاشته شد و زخم هایشان تازه ماند. باید دوباره و دوباره و دوباره درباره این خشونت اسیدی حرف بزنیم، چاره اندیشی کنیم تا شاهد قربانی دیگری نباشیم.